اقوال در معاد
پژوهشگر: علی ابهری
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
بسم الله الرحمن الرحیم
مبدأفطرت اولی ست ومعاد عود به آن فطرت اولی ست .چنانکه می فرماید:انا لله واناالیه راجعون یکی ازمهمترین سوالات همه انسانها بااختلاف سیر زمانی بخصوص اهل اندیشه مساله مرگ وجهان بعدازآن بوده است.گوته می گوید:برای من جاودانگی روح از اعتقادی که به عمل دارم ثابت شده است.اگرمن به شدت وبی وقفه به کار بپردازم وسپس مرگم فرارسد طبیعت ملزم است که وقتی قالب کنونی نمی تواند محمل روح باشدقالب وجودی دیگری به من بدهد نظیرجمله علامه طباطبائی رحمه الله علیه که می فرمایند:انتقال من نشأه الی نشأه
تمام شرایع ومکاتب معنوی مدعی رهایی انسانها از رنج وعذابهای دنیوی اند لذا در اکثریت آنها به زندگی بعد از مرگ ومعادپرداخته شده است وازچالشهای پیشروی اغلب متفکران جهان بخصوص متفکران مسلمان بوده است.سعی ماارائه برخی ازاراءمتفکران مسلمان درتبیین معاد است.
العوده خروج از نشئه و زندگی دنیا ودخول در نشئه و زندگی اخروی است. نشئه دنیا اخراج مخلوقات از عدم به وجود ابتداءًو اختراعاًاست بدین معنا که هرگاه ماده قابلیت واستعداد تکامل بیشتری پیدا کرد می تواند پذیرای صورتهای جدید و متکاملتری باشد واین تکامل وسیر ازقهقری به برترین سعادتها راهی است که موجودات در عالم طبیعت طی می کنند و از قابلیت محض واستعداد صرف به فعلیت و هستی حقیقی دست می یابند.اما آنچه در نشئه ثانی محقق می شود مرحوم طبرسی در تفسیر آیه«و ان علیه النشاةالاخری» می فرمایند:یعنی خلق دومی برای بعث در روز قیامت خواهد بود بدین بیان که خداوند زنده خواهد کرد بندگان را در روز قیامت برای جزا و پاداش قرطبی در همین آیه می نویسد:اعاده و برگشت ارواح در قالب اشباح برای بعث را
نشئه ثانی گویند وعلامه طباطبائی نشئه ثانی را همان مرگ می داند که خداوند توصیف آن کرده نه قیامت به این توصیف که خداوند مرگ را توقف از حرکت واحساس و زوال حیات ظاهریه ندانسته است بلکه یک نشئه و زندگی دیگری همانند نشئه اولی ست.
اماعلم معادعلمی است که بحث می کنداز احوال نفس بعد از مفارقت بدن به چند وجه آنکه آیا مجرد بوده یا مانند بدن مادی است؟و اینکه به بدن دیگری تعلق خواهد گرفت یانه؟وآیاسعادتمندخواهدشدیاتیره بخت؟و آیانفس یابدن معدوم می شوندیانه؟ویااینکه کدامیک عودمی کند واینکه آیاعودی هست یانه؟
یک اصل قویم درمعاداثبات تجردنفس است بطوری که تجربه گرایان وبه استنادملا صدرابرخی از اطباو طبیعیون که انسان راجزیک هیکل محسوس نمی دانند که حامل کیفیت مزاج است وفانی است به مرگ حشررا محال دانسته اند. هرچند در میان مسلمین هم کسانی هستند که قائل به تجرد نفس نیستند ولی معاد را قبول دارند وقائلند که معاد جسمانی همان معاد عنصری است در تبیین معاد می گویند:«بنابر تحقیق نفس حادث وموجود قبل از بدن و مجرد از بدن در عالم ملکوت بوده و بعد تعلق به بدن در این نشئه گرفته سپس نیز ممکن است همان نفس مجدداً بعد از تجردش از این بدن تعلق به ابدان در نشئه آخرت وقیامت گیرد بدون هیچ استبعادی این دیدگاه تفاوت بین دنیا و آخرت را تفاوتهای بنیادینی که فلاسفه قائلند نمی داند و تفاوت را اینگونه بیان می کند:عود ارواح به ابدان برای محشر نه در دنیاست در عالم عناصر ویا در عالم افلاک آن بلکه در بدأ عالم قیامت و نشئه آخرت است.پس از طی عالم برزخ و بعد از خراب شدن و بهم خوردن نظام دنیا در نتیجه حرکت و جنبش ناگهانی بامرالله و آنچه را که از احکام موجودات به تمام آن احکام و مدارک بشری احاطه نموده بر تقدیر صحت آنها همانا احکام عالم دنیاست نه احکام نشئه و عالم دیگری محکوم به احکام آخری که در آتیه وارد آن می شود. وچون روح را مادی می دانند با تفاوت در لطافت ،معاد در نظر ایشان رجوع جزئی از جسم به جزء دیگر آن می باشد «ان روح الانسان ...روح انسان جزئی از ماده ای است که همه اشیاء از آن ماده خلق شده و مجازاً از آن به آب تعبیر شده و بدنش جزء دیگری از آن ماده است» و همین بدن را مسئول و مخاطب در قیامت میدانند«همانا محشور در روز نشور که ثواب وعقاب وسوال و حساب به آن تعلق می گیرد همین بدن دنیوی است... در این نظریه بر اثبات روح تأکید شده بخلاف نظر تجربه گرایان که قائل به اصالت روح نمی باشنداما ویژگیهای آن همان ویژگیهای بدن مادی است «نفس جاگیر در مکان است و زمانی است» واستدلال هم بر عدم تجرد آن آورده اند. «ما نفس را چون در مکان محدود و اندازه دار بدن می یابیم پس آن را متقدر می یابیم و هر چه چنین باشد مجرد نیست» اما آن را متغایر با بدن می دانند و تجرد مصطلح در نزد ایشان به معنای تجرد ذات نفس از بدن است شرح آن اینکه«روح با بدن زیست کند چنانکه بدن با لباس زیست کند در حالی که وجود بدن غیر از لباس ومستقل از آن است» اما چون مراد ما نقض وابرام کامل اقوال نیست لذا در یک جمله میتوان گفت:که اشکالات این نظریه بر اندیشمندان حوزه علوم عقلی بدیهی است مانند انکار تجرد روح و نفس ناطقه،جواز اعاده معدوم تناسخ... اما اگر نگاهی دیگر به این تبیین جدای از براهین معینه بیندازیم در آخرت و معاد به تصویر کشیده شد چیزی فراتر از عالم طبیعت یافت نمی شود بلکه همان عالم طبیعت است که از مشقات آن برای اهل فردوس کاسته شده و بر گرفتاریهای آن برای اهل عذاب افزوده گردیده است.
اما کسانی که نسبت به تجرد نفس توقف کرده اند در امر معاد نیز مردد شده اند که اگر نفس همان مزاج باشدو با مرگ فانی شود پس معادی نخواهد بود و اگر مجرد باشد بعد مرگ باقی خواهد ماند و معاد ثابت است این قول منسوب به جالینوس است.
پس اولین قول در معاد متعلق به برخی از متکلمین و فقها و اهل حدیث است که معاد را جسمانی صرف میدانند چونکه روح نزد آنها جسم مساوی در بدن است مانند سریان آتش در زغال و آب در روغن یا نمک در آب در این نظریه عود همان عود بدن عنصری است وسعادت و شقاوت هم متعلق به آن خواهد بود.
ملا هادی سبزواری در قبال این نظریه می گوید:«شک و انکار متکرین روحانی در بلوغ به این غایات روحانیه از قصور در خود شناسی است که خود شناسی مقدمه انجام شناسی است خود را نمی داند مگر همین بدن و عوارض و قوا و طبایع آن.
حد انسان به مذهب عامه حیوانی است مستوی النامه
در مقابل این نظریه که معاد را منحصر در جسمانی کردند قول اکثر فلاسفه است که معاد را فقط روحانی می دانند در رأس آنها جناب ابن سینا رحمه الله است که معاد را دو قسم می کند که یک قسم معادان است که از طریق شرع اثبات می شود ودلیل عقلی بر آن وجود ندارد و آن این است که در روز رستاخیز بدن ما مبعوث خواهد شد و برای بدن خیرات و شروری خواهد بود ایشان این قسم را منسوب به شریعت حقه محمدیه صلوات الله علیه می داند وسمعاً و طاعه می پذیرد و قسم دوم آن معادی است که مدرک با عقل است وبا قیاس برهانی اثبات می شود و پیامبر اکرم نیز آنرا اثبات فرموده وآن سعادت و شقاوتی است که ثابت می باشد برای نفوس اگرچه قابل تصور برای اوهام نباشد.
ایشان در ادامه با بیانی بسیار زیبا و شفاف لذات روحانی را به تصویر کشیده و معتقد است که حکمای الهی به این لذت روحانی راغبترند تا لذات حسی و عنصری و می گوید حتی اگر لذات عنصری به آنها داده شود نیز نمی پذیرند. از سعادت و شقاوت بیان شده در کلام ایشان انواع لذتهای قوای طبیعی و غیر طبیعی انسان است و بیان تفضیل کمال عقلی تا بدین حد که می فرماید:ان النفس الانسانیه...کمال خاص نفس انسانی آنست که عالم عقلی گردد که تمام صور همه نظام معقول در او نقش بنددو تمام صور شریفه از جانب خیر کل براو افاضه گرددو به طرف جواهر شریفه روحانیه در حرکت باشدکه در ابتدا نوع تعلقی به ابدان عنصری پیدا کرده بعد ابدان را رها کرده به اجسام علوی میل پیدا می نماید سپس مستوفی می شود تمام هیئت وجود را و یک عقل کلی می گردد و یک عالم معقول همتراز عالم عینی موجود وسراپای اوشاهد حسن مطلق و خیر مطلق و جمال حق خواهد بود ومتحد با آن خیر و جمال ووجود اعظم می شود.
واین را ایشان نام لذت و سعادت می گذارد که در قبال لذتهای مادی و عنصری به نظر ایشان هیچ قابل مقایسه نیست و نسبت صفر به بی نهایت است.و نتیجه می گیرند:«ان الغایات العقلیه اکرم علی النفس من محقرات الاشیاء فکیف فی الامور البهیه العالیه»(3)غایات عقلی شریفتراندبرای نفس از اشیاء حقیرو لذات عنصری پس چگونه خواهد بود برای نفس امور بهیه و عالی و شریف که فراتر از غایات عقلی اند.ایشان در کتاب الاضحویه مطلب را با چنان زیبایی و ادله متقنی بیان می کند که هیچ جای تردید باقی نمی گذارد حتی فلاسفه و متکلمان تا چند قرن متمحض در این نظریه بودندوهیچ رأی خاصی برای ابراز نداشتند حتی جناب شیخ اشراق نیز در این رأی تا حدود زیادی متابعت ابو علی سینا را کرده و به تفصیل لذت والم پرداخته می گوید:اکنون چون لذت و الم بدانستی بدان که ابدان که این قوتهای جسمانی است بعد از فساد بدن باطل می شود و قوت عقلی که نفس راست با نفس بماند
در حکمه الاشراق می گوید:«عنایت الهی مقتضی اتصال هر ذی کمال است به کمال خود و کمال نفس در این است که ازجمیع تعلقات مجرد شده و اصل مجردات شود»
اما تفاوت شیخ اشراق با ابو علی سینا در پذیرفتن عالم مثال است و تجرد برزخی که جناب شیخ اشراق آنرا پذیرفته و ابو علی منکر است. اکثریت فلاسفه تابع ابوعلی و مشائین به همین عقیده بوده اندوشبهات متعددی بر معاد جسمانی عنصری وارد کرده اند.
برخی ازشبهات رادهریه که منکراصل معادند بیان کرده اند مثل امتناع اعاده معدوم و برخی دیگر را قائلین به معاد روحانی چنانکه در اصخویه جناب شیخ به نقد مفصل این دیدگاه پرداخته است و بهر تقدیر شبهات زیادی به معاد جسمانی عنصری وارد کرده اندمثل شبهه اکل و مأکول «هر گاه انسانی غذای انسانی باشد پس اجزای مأکوله عود می کند در بدن آکل یا در بدن مأکول و هر کدام باشد یکی عود می کند دون دیگری بالتمام» و شبهه تناسخ «اینکه تناسخ محال که تعلق نفس است بعد مفارقت از بدن طبیعی به بدن دیگر در این قول وجود دارد » و شبهات دیگر مثل اینکه «اگر در صورت معاده هیوی نیست تلازم هیوی و صوری نباشد واگر هست خلاف واقع است که ماده شیئ اینجا می ماند و اگر با صورتش باشد همین صورت مادیه می شود ودنیا می شود» ومثل شبهه نبودن مشاعر جزئیه برای ادراک جزئیات چرا که محل که روح بخاری است و اوعیه و ظرف آن فانی شده است» و همچنین شبهه طلب مکان و زمان ووقوع تصادم و تزاحم بنابر جسمانی بودن جنت و نار و بهشتیان و دوزخیان خاصه با عدم تناهی اهالی آنها».
جناب خواجه نصیرالدین طوسی دلیل بر معاد را وجوب وفای به وعد و وعید می داند که خارج از مباحث نفس است و دلیلی است کلامی و عقلی و در بحث جسمانی بودن معاد مانند ابن سینا به تبعیت از شرع مقدس می پردازد و می فرماید از ضروریات دین اسلام معاد جسمانی است.ودرردایرادات بر معاد عنصری می فرمایند:اعاده فواضل و اضافات انسانی لازم نیست. علامه حلی در توضیح اعاده می فرمایند:مرادجمع اجزای متفرقه بدن است و این جمع جایز است بالضروره اما کلامشان در معاد مضطرب است می نویسد آنچه اعاده آن در قیامت واجب است یا اعاده همان اجزای متفرقه از بدن است یا اعاده نفس مجرده همراه اجزای اصلی بدن». بیان اجزای اصلیه برای دفع ایراد شبهه آکل و مأکول است امابا این بیان دفع نمی شود بعلل مختلف یکی آنکه کدام عضوازاعضا اصلی و کدام غیراصلی ست؟ ویا اینکه چرا اجزای اصلی فانی نمی شوند؟و دیگر اینکه چرا اجزای اصلی جزء بدن دیگری قرار نمی گیرند؟و... .
امام فخر رازی در مستدل جلوه دادن معاد عنصری و دفع برخی از این شبهات می گوید:اما برهان بر صحت معاد بدنی آن است که باری تعالی عالم است به کل معلومات پس عالم باشد با اجزای اصلی بدن هر مکلف و قادر است بر کل مقدورات پس قادر بود بر ترکیب آن اجزاء بار دوم و چون این هر دو مقدمه درست شد معلوم شد که باری تعالی قادر بود بر اعادت آن شخص» اما این دلیل عقلی نشد بلکه بهتر همان بود که مثل بزرگ فیلسوف شرق بگوید:چون صادق مصدق خبرازجسمانی بودن معادداده قبول می کنیم.
عبدالرزاق لاهیجی می نویسد: عقل دال است بر وجوب معاد بنابر وقوع وعد به ثواب و وعید به عقاب وواجب است وفا کردن به وعدووعید وآن موقوف است به باز گشتن روح به بدن ونیز حکمت مقتضی وجوب معاد است والا امر به طاعت ونهی از محرمات عبث بودی و صدور عبث از خداوند ممتنع است...پس به طریق قیاس استثنایی گوییم:اگر معاد واجب نبودی وعدووعید باطل وامرونهی عبث بودی لیکن وعدووعید وعبث بودن امرونهی ممتنع است نتیجه می دهد که پس معاد واجب باشد.»
واین همان دلیل خواجه بود اما خواجه از آن برجسمانی بودن استدلال نکرد بخلاف ملا عبدالرزاق و خواجه درست عملکرد چراکه مقدمه دوم ملا که فرمود وفا موقوف به بازگشتن روح به بدن است مدلل نیست چرا که یمکن وفا به وعدووعید بدون این مراجعت صورت گیرد و حتی بدون مراجعت روح به بدن بهتر می پذیرد پس دلیل عقلی ایشان به این مطلب ناتمام خواهد ماند. واصل دلیل خواجه هم چون در اثبات معاد ادله صرفاً عقلی بهتر و نیکوتری اقامه شده بدون پشتوانه نقلی بهترین ادله نخواهد بود بر اثبات معاد چونکه اگر بخواهیم دلیل نقلی بیاوریم در این صورت به آن اعتماد خواهیم کرد و اگر دلیل عقلی ذکر کنیم به عقل اعتماد کرده ایم و اینکه دلیل عقلی که برخی مقدمات آن نقلی باشد یا به عبارتی غیرمستقلات عقلی باشد مرتبه آن از دلیل عقلی صرف یقیناً در امور اعتقادی و غیر تقلیدی پائین ترخواهد بود.امامهمترین دلیل بر معاد جسمانی در نزد متکلمان همین دلیل است.
یکی از اشکالات معاد جسمانی امتناع اعاده معدوم است یعنی صورت وماده موجود مطلقااز بین رفته و فاسد شده اند لذا عود آنها به معنای برگشت از عدم است پس معادی نخواهد بود و در پاسخ به این اشکال گروهی از متکلمین و اهل حدیث قائلند که اعاده معدوم جایز است .گروهی از متکلمین با طرح اجزاء اصلیه جواب مسأله رابیان نموده اند.اما بسیاری از فلاسفه برای اشکال بوجود آمده به راه حلهایی دست زده اند مشائین به تصدیق سخن پیغمبران روى آورده اند واشراقیون وصوفیه معاد جسمانی راازطریق قول به بدن مثالی که آنراجسم برزخى می گویندتوجیه کرده اند برخی دیکر متحیرماندند:
دارنده چوترکیب چنین خوب آراست بازازچه سبب فکندش اندرکم وکاست
گرخوب نیامد این بنا عیب کراست ورخوب آمد خرابی ازبهر چه است
انچه تاکنون دانسته شدمسلم بودن معادنزدتمام فلاسفه ومتکلمین وعلمای مسلمان بامبانی فکری مختلف بودبرای انتخاب تفسیری درست ازمعاد می بایست به اموری توجه داشت تادرحدممکن نظری عاری ازخطایا کم خطاراانتخاب کرد معادجسمانی صرف مخالف عقل است وروحانی صرف نیزمخالف برداشت اکثرمفسرین ازظاهرایات وروایات است مثل کریمه «قال من یحیی العظام وهی رمیم قل یحیی هاالذی انشأهاأول مره » که نمونه ای ازجمع زیاد ایات است پس بایدمعادهم جسمانی وهم روحانی باشدامانحوه تفسیرحشرجسمانی که مواجه بااشکالات نباشدنیاز بدقت بسیارداردونظرات گوناگونی بیان گردیده است.دراین میان نظری بیان شدکه نه برطریق مشاءبود ونه اشراق ولی درعین حال مستدل وهمراه با خبرصادق مصدق وهمنوابوده باوحى بین وآن نظر صدرالمتألهین مؤسس فلسفه متعالیه وصاحب نظریه حرکت درجوهرونهاد ناآرام عالم طبیعت است.
ایشان قائل به معادروحانی وجسمانی هردو هستندوآنرا شرعا"وعقلا" مستدل میدانند.ودراین راه عزالی ،کعبى ،راغب اصفهانی،شیخ مفید‘وسیدمرتضى راهم عقیده خود اعلام مى کند واعتقادش رادرباب معاد بیان مى کندکه: حق آنست که آنچه درمعاد برمى گردد بعینه بدن انسان مشخص است که مرده است بتمام اجزاء بعینه نه به مثل ومانندوبا بدن مثالى بطورى که هرکه اورا ببیندمى گوید که این فرد بعینه همان کسى است که دردنیا بوده است.»
ایشان دیدگاه خود را مبتنی به یازده مقدمه مى کند اینکه اصالت با وجوداست وماهیات امور اعتباری اند ،تشخص هر هویتى به نحوه وجود آن مى باشد،وجوب قابل شدت وضعف است ونه مرکب واصل حرکت درجوهر وحرکت شیئ موجودازضعف به قوه وازصباوت روبه شدت وکمال،شیئیت شیئ به صورتش می باشدنه به ماده آن،وحدت شخصى هر شیئ عین وجود آن است یعنی نحوه وجود هرشیئ وحدت اورا محدود مى کند،هویت بدن وتشخص آن به نفس است نه به بدن ،قوه خیال امرجوهرى قائم بذات ومجرد از ماده است و واقع بین عالم طبیعت ومجرد است،همه مدرکات ومتخیلات وصورمحسوسه قیام به نفس دارد ونفس حافظ این قواست .مثل قیام معلول به علت که قیام صدورى است نه حلولى ،نفس درعوالم مختلف داراى خلاقیَّت است وبعد فراقت از تعلقات قدرت بر ابداع وخلق معالیل دارد ‘عالم داراى سه مرتبه است وانسان جامع هرسه عالم است که عالم صور ادراکیه حسیه وعالم وسط بین ماده ومجرد ات وعالم صورعقلیه ومثل الهیه است.
بعدبیان این مقدمات این چنین نتیجه گیرى مى شود که جسم درعوالم مختلف تطورات متفاوت دارد وحرکت دائمى ازماده بسوى تجردعقلانى وکمال مى کند اماهمه این حرکات همراه با بقاى شخصیت اوست کما اینکه زید در هنگامیکه بیست کیلو وزن داردهمان زید است وبعد از چهل سال که دویست کیلو وزن داشته باشد بازهم زید است وحکم به وحدت شخصى زید در همه این حالات مى شود.همچنین است حرکت جسم ازکدورت به لطافت،بالجمله باتوجه به استمراروتداوم حرکت جوهریه باوجودهمه تبدلاتى که پى درپى حاصل مى شود هیج گاه ازشخص انثلام وحدت وشخصیت نمى گردد سرانجام دراثر تحولات به حد کمال رسیده قشرضخیم بدن را دور مى اندازد واین آخرین قدم تکامل دنیوى است که نهایت حداز طبیعت بشمار مى رودواول قدم عالم برزخ است درعالم برزخ مرتبه ثانیه جسم ظاهر مى شود ازاین لب صافتر لب اللباب است یعنى نفس انسانى به اضافه بدنى که به مقام تجرد رسیده است بدنى با این لطافت مثل ظل نفس است وچنین جسمى است که مى تواند با بلاهاى عظیم مواجه گردد وآنها را تحمل کند زیرا جسم هراندازه در جسمیَّت خالصتر بوده ومنسوب به قوه نباشد افتراق اجزاء وازبین رفتن آن مشکلتر است اگرچه بانار بسوزد وهرچه جسم اصفى باشد شدت احساسات نفس بیشتر است وهرجه احساس قویتر باشدتألم قویتر خواهد بود. آنچه بیان شد تفسیرامام خمینى ازمعاد جسمانى حکمت متعالیه بود وهرکدام از بزرگان فلسفه وحکمت بعد از ملاصدرا به تبیین وتوضیح این نظریه پرداخته اند که همگى مبتنى برمقدمات ملاصدرا وبرروش ایشان بوده اما بیان ها متفاوت مى باشد.
حکیم مدرس ذنوزى معتقد است بین نفس ومراتب وقواى آن نوعى ترکیب حقیقى بالذات متحقق است زیرامراتب نفس بگونه اى است که برخى از مراتب آن فوق مرتبه دیگر وآن مرتبه نیز فوق مرتبه دیگر قرار گرفته است تاجایى که به صورت هاى نفس پایان مى پذیرد واز سوى دیگر نیز برخى مراتب آن درون مرتبه دیگروآن مرتبه نیز درون مرتبه دیگر قرار گرفته تاجایى که به ماده المواد آن منتهى مى گردد در عین حال همه مراتب گوناگون نفس دردوطرف صعود ونزول خود با اصل حقیقت نفس که در همه مراتب سارى است متحد ویگانه است ومى گوید تدبیر هاى ذاتى طبیعى نفس دربدن مانند نمو وتغذیه وهمچنین دگرگونی هاى حالات بدنى سبب عروض حالات نفسانى مانند قرمزى چهره درحالت آزرم چنان است که اتحاد نفس رابا صور اعضا نیز علاوه با اتحادش با مواد آنها آشکار مى سازد وبدین ترتیب کل بدن واجزاى آن از مراتب نفس بوده ومى توان آنرا بشکل مخروطى تشبیه کرد که نقطه رأس آن عاقله وقاعده آن را صور اعضاء وجوارح بامواد آن تشکیل مى دهد ونفس وبدن ایجابا" واعدادا" متعاکسان اند.ایشان درتفسیرخود به شکل دقیق رابطه نفس وبدن رابیان مى کنند ومعاد رانتیجه مى گیرد.
نظریه ملاصدرا از زبان برخى از متأخرین ایشان براى بیان همراهى وتأیید علماى بعد ایشان وگرایش شدید فلاسفه متأخر به این نظریه ذکر شد ویکى از اعاظم فلاسفه متأخر جناب ملا هادى سبزوارى دربیان معاد مى نویسد: فلاسفه از معاد تعبیربرجوع بغایات تی کنندومعتقدند به اینکه همه عالم باید به غایات برسند ورجوع به غایات طولى است نه عرضى ودر مستقبل سلسه طولیه است نه در مستقبل سلسله عرضیه پس قیامت در باطن این عالم است ونسبتش به این عالم نسبت فرخ است به بیضه ودر طلب غایات باید متوجه بود به باطن وباطن الباطن الى ماشاءالله وهمچنین در طلب بدایات وآغاز کائنات اوست وانجام همه بدوست ایشان بعد از این مطلب وارد اشکالات وارده بر بحث معاد مى شوند که نیکوست ما نیز ذکر کنیم «پس کفره که سؤال مى کنند از ساعت قیامت که ایان مرساها نمى توانند حقیقت را بفهمند تامرتقب زمانى هستند براى آن از سنخ ازمنه این عالم ومستقبل این عالم وبااین وضع در سؤال امکان ندارد که سائل جواب واقعى رابفهمد"ایشان قیامت وانجام رابه مبدأ وآغازعالم تشبیه مى کندکه چطور درمورد "خداى محیط به عالم امر وخلق ومعنى وصورت درزمان ودهر نگنجد ومتى وأین نداردبااین که هیچ ذره ای ازنوراوخالی نیست همچنین قیامت کبری متی واین ندارد{قیامت هم به مقیاس زمان ومکان مانگنجد}که فناى کل است » واشکال بعدى که ایشان جواب مى دهند آنست که جرم زمین محدود است ولى نفوس نامتناهى اند پس جوابگوى تأمین بدن همه نفوس را نکند جواب آنکه عالم آخرت تام است وبه مواد این عالم نیاز ندارد وابدان اخرویه قیام صدورى به نفس دارند نه قیام حلولى لذا معلول نفوس اند نه جداى از نفس
واز شبهه امتناع اعاده معدوم جواب میدهدبه اینکه« نفس ناطقه که هذیت وهویت بدن به آن است معدوم نمى شود وعود تن بعینه وبشخصه مى شود» وهمچنین از شبهه نبود مشاعر براى درک جزئیات جواب مى دهد به اینکه مدرک جزئیات حال نیزحسن مشترک است وحواس چون طرق به آن وآن مجرد است وهمچنین است مسأله قواى جزئیه ولى تجرد از ماده دارند نه ازمقدار وشکل واضافه به جزئیات وچون دانستى که نفس ناطقه وحدت جمعیه دارد از مشاعر تا اعلاى از مشاعر همه را داراست پس این مشاعر بدن اظلال آن مشاعرند."ومثل شبه طلب زمان ومکان ووقوع تزاحم وتصادم بنا بر جسمانى بودن بهشت ودوزخ و...جواب آنکه :مکان وزمان آن عالم در خور آن عالم است وتصدیم بامکان وزمان این عالم واهلش بااهل این عالم ندارد وچون آخرت عالم تام است ازلوازم تامیت اش این است که حاجت به مکان این عالم ناقص وزمان این عالم نداشته باشدومکتفى به خود باشد پس این عالم به تمامه مبدع است و واقع در دهر نه در زمان پس طلب زمان ومکان براى این عالم قیاس کل است به جزء واما عالم آخرت اگر در مکانى از امکنه این عالم یا زمانى از ازمنةاین باشد محاطه این عالم ناقص مى شود ومصادم ومحتاج به این وحال آنکه باید تام وغیر محتاج به این باشد وباید محیط باشد به امکنه ومکانیات وازمنه وزمانیات احاطه قاف به دنیا واحاطه دهر به زمان.
نتیجه:
آنچه در امر معاد مورد پذیرش است مبتنى براصولى است که قبل از پرداختن به آن ومقدماتى که قبل ازمنتج ساختن معاد بکار رفته است واز مهمترین آن مقدمات مباحث نفس وتجرد آن است که در نزد مشائین مطرح بوده وکارگشاست وبدون پرداختن به آن به بحث عقلانى معاد نخواهیم رسید وبعد از آن مى بایست در تجرد مثالى اشراقیون سیر کرد وآنرا فهمید وبعد ازاین دو مقدمه ملتزم به حرکت جوهرى تمام ذرات عالم وعلى الخصوص نفس انسانی شد ودر کنار آن تشخیص هر شیئ را وهویت واقعى همه اشیاء را به صور آنها دانست نه ماده آنها که قوه واستعدادونیازمحض اندوهمچنین ملتزم شد که نفس هر صورتى را که قبول مى کند صورت قبلى خویش را کماکان داراست و لبس بعد لبس دارد و در تمام عوالم امکان اعم از طبیعت و مثال وعقل مى تواند سیر کند لذادر تمام این عوالم با توجه به وجودش صورى راکه تاکنون بدست آورده حفظ مى کند در طبیعت صورمحسوسه دارد که دارای تجرد هاى خیالى وعقلى است به همراه بدن مادى که مقتضاى سیر در عالم طبیعت است ودر عالم طبیعت بدون طبیعت نمى توان سیر کرد وبعد در عالم مثال باتمام داشته هاى عالم طبیعت که همان صور مکتسبه بوده سیر مى کند علاوه در عالمى وبا شرایطى متناسب با عالم مثال وهمچنین است عالم عقل وسیر او در عالم عقل وعالم آخرت وهمانطور که انا لله اقتضاى داشتن بدن وماده وعنصر مادى ندارد درالیه راجعون نیز لازم نیست با این کاستیها بسوى او رفت بلکه مجرد از او آمده ایم وبسوى او بااقتضاى قرب به او مجرد خواهیم رفت چرا که مقتضاى همجوارى با حضرت حق جلّ وعلى داشتن کثافات واستعدادات مادى نیست واگر در عوالم دیگر نیاز به بدنى داشته باشد که دارد چون اکثریت به کمال على الاطلاق نمى رسندبدلیل قوه نفس مى تواند بدنى براى خود ایجاد کند کما اینکه قدرت نفس در ایجاد برهیچ کس پوشیده نیست . مى فرماید :ینتقل الى قالب کقالبه فى الدنیا.
منابع:
1)حیات مابعدالموت.علامه محمدحسین طباطبائی.العتبه
2)المبدأوالمعاد.صدرالدین شیرازی.انجمن حکمت وفلسفه ایران
3)الهیات شفا.ابوعلی سینا
4)الاضحویه فی المعاد.ابوعلی سینا.شمس تبریزی
5)ازمدرسه معارف تاانجمن حجتیه ومکتب تفکیک.محمدرضاارشادی نیا.بوستان کتاب
6)اسرارالحکم.محقق سبزواری.مطبوعات دینی
7)کشف المراد.علامه حلی.نشراسلامی
8)معادازدیدگاه مدرس زنوزی.غلامحسین دینانی.حکمت
9)اغازوانجام.خواجه نصیرالدین طوسی
10)معادازدیدگاه امام خمینی.امام خمینی.نشرامام
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |